کوه پرسید ز رود :
زیر این سقف کبود راز ماندن در جیست ؟
گفت : در رفتن من
کوه پرسید: و من؟
گفت: در ماندن تو
بلبلی گفت : و من ؟
خنده ای کرد و گفت : در غزل خوانی تو،
آه از آن آبادی،
که در آن کوه رَوَد
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد
و نخواند دیگر
من و تو بلبل وکوه و رودیم
راز ماندن جز ،
در خواندن من ، ماندن تو ، رفتن یاران سفر کرده یمان نیست ، بدان !
شاعر: مرحوم ابولفضل سپهر